محل تبلیغات شما

 سلام نصف شبتون بخیر 

خاطرات نوجونانی

قسمت ۱

تلوتلو خوران راه میرفتم با آن یک ذره نوشیدنی که  خورده بودم کاملا مست شده بودم، روز جشن بود و بچها توی مدرسه جمع شده بودن . الان دیگه آخرای جشن ، از جلوی هر اتاق که رد میشم عده ای مشغول بودن سری از تأسف تکان دادم .
نگاهی به پشت سرم کردم با فاصله ی کم جوزف پشت سرم میومد بالای تنش بود ، پیراهنش و پوشیده بودم دکمه هایش باز بود .
وارد یکی از کلاس ها شدم بچها توی کلاس مشغول صحبت کردن  بودن ، روی میز تعدادی لباس ریخته بود دنبال تاپ سرمه ای  هم میگشتم،  یادم نبود اینجا بود یانه .هرچه گشتم ندیدمش.
سوار ماشین شدم .صبر کردم جو بهم رسید ، گفتم: من میرم خونه صبح کلاس دارم . نگاهم کرد اون هم مثل من مست بود نگاهم کرد و گفت: من میرسونمت با این حالت کجا میخوای بری ؟
تاپم دستش بود بهم داد.
-: میرم خوبم.
ماشین و روشن کردم و رفتم.

رمان خاطرات نوجوانی قسمت1

نمی‌دونم چرا بعضیا ...

، ,کلاس ,توی ,میرم ,جشن ,نگاهم ,بچها توی ,نگاهم کرد ,پشت سرم ,گشتم ندیدمش ,ندیدمش سوار

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها